داستان سوم – نتیجه اعتماد به نفس بیخودی!

 

سریع از پله ها پایین اومدمو یه راست رفتم سراغ سیستم مالی. اتاق ما دو طبقه پایین تر از دفتر مهندسه. بنابراین برای اینکه وقتم تلف نشه و به روز بودنمو به رخ آقای قدمی بکشم و اعتباری برای شرکتمون بدست بیارم، بدو بدو این مسیر رو طی کردم.

خلاصه سیستم رو زدم که بیاد بالا که ……

چشمتون روز بد نبینه، سیستم یک پیغام به چند زبان زنده و مرده دنیا داد. پیغامو بستم و دوباره سعی کردم، اما ایندفعه یه پیغام دیگه داد. گفتم شاید ویندوزم ایراد پیداکرده، سیستم رو ری استارت کردم. هیچوقت تا حالا تو عمرم دونه دونه پیغامهای بالا اومدن ویندوز رو با این دقت نگاه نکرده بودم.

بالاخره ویندوز اومد بالا و پسورد ویندوز رو زدم و روی آیکن برنامه مالی کلیک کردم. تقریبا مطمئن بودم که مشکل برطرف شده که دوباره پیغام داد. استرسم زیاد شده بود. ۵ دقیقه از زمان یک ربعی که گفته بودم گذشته بود.

به همکارم خانم قاسمی که حسابداری تازه کار اما متعهد و فعال بود گفتم شرکت …. رو بگیر بگو این سیستم دوباره بازی در آورده.

شرکت پشتیبان نرم افزار و گرفت و زد روی آیفون. بعد از یک دیالوگ طولانی که: “شما با شرکت فلان تماس گرفته اید برای امر مهم مشتری مداری و به منظور تلاش برای ارائه خدمات بهتر و بهینه به شما مکالمات شما ضبط خواهد شد….”

حالا مگه ول می کرد. اگه ما روزی دوسه بار اگر این دیالوگ ماندگار و نمیشنیدیم، شب خوابمون نمیبرد. بعضی وقتا که توی ماشین دارم میرم خونه یه دفعه به خودم میام میبینم دارم با خودم زمزمه میکنم : “به منظور امر مهم مشتری مداری و …..” تازه گاهی اینو با تحریر تو گامهای بالا هم میخونم. بگذریم.

بعد از توضیح مفصلی که تلفن گویا راجع به شرکت داد، بالاخره نوبت رسید که ما داخلی مورد نظرمون رو بگیریم. داخلی مورد نظر ما ۲۲۲ بود. هفت هشت تا بوق خورد تا یکی برداشت و سلام نکرده گفت: شماره مشتری … خانم قاسمی گفت: ۲۵۹۲۴٫

گفت مشکل چیه؟ خانم قاسمی مشکل رو گفت. کارشناسه گفت: فلان کار و فلان کار و انجام بده…. خانم قاسمی گفت: ما روزی دوسه بار این کارایی که شما میگید انجام می دیم. ایندفعه مشکل حل نمیشه.

کارشناسه گفت باید ریموت بشیم ببینیم. گفت خوب بشین. گفت نمیشه که… الان یک لاین اینترنتمون قطعه.

یواش یواش یه عرقی روی پیشونی من نشست. همینطور به خودم بد و بیراه می گفتم که مرد حسابی نونت نبود، آبت نبود قمپوز اومدنت اونم با این نرم افزار چی بود….

خانم قاسمی کارشناسه رو ول نمی کرد. از این اصرار و از اون انکار که یه دفعه کارشناسه گفت اینترنت وصل شد. الان بررسی می کنیم.

۱۴ دقیقه گذشته بود. دیگه داشتم ثانیه ها رو میشمردم. حدود ده دقیقه داشت به سیستم کلنجار میرفت. خانم قاسمی هم هر ۱۰ ثانیه می گفت چی شد؟ اونم میگفتم داریم کار می کنیم. دوباره ۱۰ ثانیه بعد خانم قاسمی می گفت چی شد؟ اونم دوباره داریم ….. چی ….. داریم …..

دستمم دیگه داشت گز گز میکرد. امیداوارم هیچوقت تو این وضعیت گیر نکنید که هم آبروتون در خطر باشه، هم اعتبارتون درگیر … از همه مهمتر تو این وضعیت اقتصادی اگه این آقای قدمی به ما شک می کرد و قرارداد مشکل میخورد، کی میتونست جواب مهندسو بده …

تواین فکرا بودم که خانم قاسمی گفت درست شد. از جام مثل فنر پریدم و گزارشات و باز کردمو صاف رفتم سر گزارش گردش حساب آقای قدمی و بعد از اینکه سیستم کلی به خودش پیچید تا گزارش رو آورد بالا، دگمه پرینت رو زدم ….

همینطور که سیستم داشت پرینت می گرفت یه نگاه به ساعتم انداختم دیدم نیم ساعت گذشته. پرینت رو گرفتم. دیدم وقت نیست کنترل کنم. سریع گذاشتم توی یه پوشه و دویدم بالا….

پشت در اتاق مهندس یه کم وایستادم تا نفسم جا بیاد. از توی قندون رو میز منشی یه قند کوچولو گذاشتم دهنم و در زدمو رفتم تو …..

فکر می کنین چی شد؟!! …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *