احساس می کردم هرچی بگم بدتر میشه. درستم رو دراز کردمو پوشه رو دادم به آقای قدمی. مهندس از قیافه من موضوع رو متوجه شده بود.
آقای قدمی گزارش رو نگاه کرد و گفت: خوب در نهایت مانده حساب من چقدره؟ من یه مکثی کردم و گفتم:ببخشید این سیستمه امروز داره بازی درمیاره. اگه اشکال نداشته باشه من فردا براتون بفرستم.
آقای قدمی یه خنده ای کرد و گفت: آقاجون نگهداری حساب و کتاب به این درد میخوره که هر لحظه بدونیش. بعد گوشیش رو برداشت و شروع کرد به ور رفتن.گفت ببخشید من یه پیامک باید بفرستم.